محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

دلنوشته آدینه :سکه 5000 ریالی پسربچه مورخه 1398/4/21

بنام خداکه شکرگزاریش تسلی دلهاست

درکنارحوض پارک پسربچه،خیره به آن درحال اشگ ریختن میباشد،مردم بی تفاوت به گریه پسرک،ازکناراومیگذرند،من کناری ایستاده وبه آن پسربچه وحرکاتش،نظاره گرهستم،تصمیم میگیرم به اونزدیک شوم،وعلت گریه وخیره شدنش رابه حوض پرآب پارک،جویاشوم،به پسرک نزدیک شدم وگفتم:پسرجان چه شده که گریه میکنی؟پسرک میگوید:سکه پانصدتومانی که مادربزرگم بمن داده دراین حوض افتاده،گفتم :ایرادندارد،خب من سکه رابتومیدهم وتوهم گریه نکن،اومیگوید:من خودم کلاس چهارم هستم وعقلم میرسد،سکه پانصدتومانی دیگری ازپدریامادرم بگیرم،ولی من همان سکه ای که مادربزرگم بهم داده ودراین حوض افتاده رامیخواهم،برایم ارزش معنوی دارد،چون آنراازمکه آورده وبه خانه خداطواف داده،حالامتوجه شدیدبرای چه این سکه اینقدرمهمه؟من سری تکان دادم ویکدفعه تصمیم گرفتم پاچه شلوارم رابالازده وکفش وجورابم رادربیاورم،سپس داخل حوض شدم ،اماچنددقیقه ای نگذشته بودکه مآمورپارک باسوتش مراازحوض فراخواند،بیرون آمدم وماجرارابرایش تعریف کردم،گفت:جوراب وکفش هایت رابپوش تامن مشگل راحل کنم وبرگردم،من کنارپسرک ایستاده بودم،بعدازچنددقیقه،اوآمدوتوجه مارابه حوض منعکس نمود،جالب بود،آب حوض کم کم تخلیه میشد،تازه فهمیدم که حوض محل تخلیه داردوباپمپ آب داخل وخارج میشود،حوض تخلیه شدوپسرک سکه خودرایافت وخوشحال وخندان ،ازماتشکرکردورفت،میدانستم خوشحالی پسرک بعدازگریه چه ارزشی دارد،منهم خوشحال ازپارک بسمت خانه راهی شدم**محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/21 ساعت 6:40 صبح جمعه****

کپی ازبلاگ فا مخبری:mohamadmehdimokhberi.blogfa.com

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

روزی بابت این ناراحت بودم که چراآدمیان بهم ناروزده وخیانت روامیدارند،ازدروغگویی هاخسته ودل شکسنه بودم،زندگی رابخودسخت گرفتم وتمام مدت به این خدعه ونیرنگ ،ودورنگی آدمها،فکرمیکردم،هیچگاه متصورنبودم که این سن وسال هم میتواندکلی خطاوجفاداشته باشد،ازاینروبسیاربرخودگران میگرفتم که چرا؟اماوقتی به سراغ دوستی درمشهدرفتم ،اوراهنمایی کردکه واگذارش بخداکن وبشین وببین خداچه میکند!! همینطورهم شد،وقتی به همه وخانواده ازخطاهای وی ودروغهایش میگفتم،هیچکس باورنداشت واوهم بازبادروغ وتزویر،آنهارانیزفریب میداد،وقتی واگذاربخدایش نمودم وکناری آرام نشستم،تاامروزمشاهده کردم دیگردروغهایش برای خانواده اش کارسازنبوده،وهرروزبدترازدیروزرسواترشده وتخلفات ودروغهایش فاش میگردد،خداراشاکرم که این واگذاری جواب داده وتازه ترازدیروزرسواترمیگردد،تازه قراراست خارج هم برود،تازه مانده که آبروی فامیلش درآن کشورراببرد،وازآنجاهم دیپورت گرددوزندگی نکبت باروبدبخت گونه اش گریبانش راگرفته وبه نیستی وامراض ناعلاج مبتلا شود،واین عاقبت واگذارکردن بخداست،بدانیدکه تظلم وخیانت ودروغ ،بی تقاص ومکافات عمل نخواهدماند**محمدمهدی مخبری ساعت 18:55 مورخه 1398/4/20****

دلنوشته آدینه ها:عشق های دروغین مورخه 1398/4/14

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

دردریای عشق تنهاقایقرانی که شب ها،درزیرمهتاب ماه ودرحضورستاره ها،برای دیدنت توکه درخواب بودی،پاروزنان،درپرتلاطمی ذهنت ،مسافت زیادی می پیمود،وکلامی نه گله داشت ونه خم به ابرومیاورد،وبرایش نه خواب ونه بیداری بی تومعنانداشت،وبرایش آنچه مهم بود،دیدن لبخندونقش رخ تودرآب بود،من بودم ، که مجنون کتاب درس ماهیگیران وصیادان بودم،حتی محفل ماهیان وموجودات دریایی رابهم زده،وآنهارابه شهادت میگرفتم،اگره کوه وصخره ایی دردریابود،اورانیزبخاطرعشقت ،ازبین میبردم،تاروزی که درخیال قایقم راسوراخیدی،ودردریای بیکران عشقت ،اسیرموجودات ذهن ومآوجنون ،شدم،آنگاه بودکه خنده ای تومرابیدارنمود،تایادگیرم مجنون بودن دراین زمانه لیلی میخواهد،وتوحتی شبیه لیلی هم نیستی ،ونمیتوانی اوهم شوی،مجنون لیلی مراازاسارت موجودات ذهن وومآواهای دروغین تورهانید،اوبمن درسی آموخت کین زبعد،آن رابکارخواهم گرفت وبه هیچ عشقی،نگاه نخواهم انداخت،اوبمن گغت:من ولیلی عاشقانه هم رادوست داشتیم،وفقط عشق متعلق به ماست،ماهم افسانه ای بیش نیستیم،ذهن ودلت رابحراین دوست داشتن های،دروغین خرج نکن،که آخرش درخواهی یافت،که سیاه دل شده ای وآواره روزگار،دنیای فانی برای عشق وعاشقی جایی ندارد،دلهاسنگ واحساسات مادی وعام شده ،لیلی خاص بودوتعلقات خاص داشت،امروزعام بودن مداست،پس مدعشق رابه سخره ومعشوق رابه خنده وخیانت وامیدارد** برآن شدم که من هم بخندم تاهم عاشق بخنددوهم معشوق،درمقابل عامی بودن ماهم عامی خواهیم بود.محمدمهدی مخبری ساعت 2:30 صبح جمعه مورخه 1398/4/14*

کپی ازبلاگ فا مخبری:mohamadmehdimokhberi.blogfa.com

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

مزرعه زمینی است که حق ویاناحق،دورآنراحصارچوبی یاسیم خارداریابه ندرت دیوارکشیده اند،وبجزکشاورزی روی زمین ،ازحیوانات اهلی ومرغ وخروس نیزنگهداری میکنند،وهیچ چیزدرمزرعه اصراف نمیشود،برکت خدا،موردحرمت واجرزحمات است،دنیای هستی ماهم مشابه یک مزرعه است،ولی درآن اصراف زیادشده،وبی حرمتی زیادتر،مزرعه داران هیچ چیزی ازبیرون مزرعه ،خریدنمی نمایند،درکشاورزی تخم کاشتن راازخودمحصول بدست میاورند،گندم رادرومیکنند،آسیابش میکنند وآردبرای تهیه نان آماده سازی میکنند،تنورراباخاروخاشاک وکوداحشام ،گرم مینمایند،ازشیرگاوبرای تهیه پنیروماست استفاده میکنند،ازشیرگوسفندوبزماده،شیرمینوشند،ازبرگ درخت چای ،چای وازچغندرقند،قندمهیامیکنند،شالیکاری دارندوبرنج بدست میاورند،ازتخمرغ برای صبحانه واملت ونیمروباروغن حیوانی ،بهره وری مینمایند،این زندگی ساده وبی دغدغه مزرعه است،امامزرعه ماآدمیان فقط حصاری است که مادرآن رفت وآمدمیکنیم،امامصرف کننده هستیم ومایحتاجمان راخریداری میکنیم،مزرعه داران درزندگی ساده خودخدارابه سنگینی واحترام وادب عبادت میکنند،ومادرزندگی سخت وتجملی خودازیادخدا،گاهآبه دوربوده ودرزمان سختی ها،وگرفتاریها،خداراساده عبادت میکنیم،خودراازخدادورمیدانیم،کشاورزان خداراخوب وخاص عبادت میکنند،خدایاحرمت وعشق ورزی فراوان به خودت رابمافزونی ببخش* محمدمهدی مخبری پنجشنبه شب مورحه 1398/4/13**

کپی ازبلاگ فا مخبری:mohamadmehdimokhberi.blogfa.com

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

درکلبه ای کناریک برکه درجنگل،زندگی رامفهوم ومعنابخشید،اوباصدای آوازبلبلان ، ازخواب بیدارمی شد،وباظرف مخصوص آوردن آب ، بسمت برکه که درکنارش رودروانی ازآب بود،میرفت، لحظه ای باقورباغه های برکه وماهی های داخل آن ،صحبت میکرد،ظرف راازرودآب کرده وباخداحافظی ازقورباغه هاوماهی های برکه ، بسمت کلبه روانه میشد،صبحانه ای درکلبه آماده کرده ومیخوردوبا آن چای مینوشید، تبرخودرابرمیداشت تابسمت جنگل رفته وبرای زمستان واجاق برای پخت وپز،ازشاخه های خشک شده درختان ودرختان خشک شده ، هیزم مهیاسازد،درطول مسیرآوازطوطیان وبلبلان جنگلی ، نوای خوش وشادی بخشی برایش بود،دیدن آهوان وخرگوش ها وموش های صحرایی ،درجنگل سرسبزوزیبایی، تابلوی نقاشی زیبایی برایش متصورمیگردید،درپایان کاربرای صرف غذابه کلبه بازمیگشت، استراحتی بعدازغذا وسپس روی صندلی خود، دربیرون کلبه بانوشیدن قهوه وکشیدن پیپ مخصوصش ، ساعات راتاشب که ماه درآسمان نمایان شودمیگذراند،شب باماه وستاره های درآسمان کفتگومیکرد،وقت خواب ازآنهاخداحافظی وبه داخل کلبه بازمیگشت،این کارهرروزاوبود،ای کاش هرتنهایی میتوانست کلبه ای درجنگل ، کناربرکه داشت ، وهماننداودورازآدمیان دورو،ودروغگو،به زندگی بی دردسروبی جنجال وهیاهوی خودادامه دهد،.ازنفرت وکینه وخیانت های آدمیان دوری می جست.محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/7 ساعت 15*

تابستان تیر98:شادی هادرپیش است و... مورخه 1398/4/7

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

آدینه اول ماه تابستان است،باخودقرارگذاشتم تاآدینه ها،دروبلاگم ،بلاگ اسکای بنویسم ،تحت نام**دلنوشته های آدینه** وشبهای قبل آدینه (پنجشنبه شبها )،دربلاگ فا،بنویسم تحت عنوان **پنجشنبه شب ها** درباقیمانده ایام ازشنبه شب تولدم (هشتم تیردرحرم امام رضا علیه السلام ،مقدمه دفترچه خاطراتم راشروع میکنم،درتنهایی مطلق مطلق،سپس ازروزنهم تیرماه درحرم امام رضا علیه السلام ،اولین خاطراتم دردفترچه ، خاطراتم ، نگارش میگردد،واین دفترچه خاطراتم راتاروزی که توان نوشتن دارم ، ومیتوانم بنویسم ، مینویسم ، وبه یادگاربه سه پسرم ،ایمان واحسان وعلیرضا،میدهم تادرروزهای بعدمن ،روزهای تولدم(نهم تیرماه ها)رابرسرمزارم ،برگی ازصفحات آنرابخوانند،تادرآن دنیایی ، که دیگرنه صدایی ونه نشانی ، ازمن به گوش وذهن نمیرسد،خوشحال شوم،من وصیت کرده ام فقط روزهای تولدم برمزارم بیایند،نه درروزرفتنم ازدنیای بی مرام، ونه هیچ روزدیگری ، چون درتنهایی رفته ام ومیخواهم درتنهایی بمانم،روزهای تولدهم که تمایلدارم برسرمزارم بیایند،فقط بخاطراین است ،که تولدنگرفتن های،این دنیاراازیادببرم،خب حال که هستم قصددارم ،ازنهم تیروبازگشتم ازمشهد،ازساعت پنج بعدازظهر،یکشنبه سراغ عزیزانی بروم که روزی بوده اند،سرمزارپدری که ازجانم بیشتردوستش داشته ام ، واذن خواهم گرفت تابرای ادامه پسرهاراسروسامان داده وتارفتنشان یاری که مرافقط ،بخاطرخودم میخواهد،گزینش کنم ومابقی عمررادرمسافرت های داخلی وخارجی ،بگذرانم.محمدمهدی مخبری 1398/4/7 ساعت 13:45**

کپی ازبلاگ فا مخبری:mohamadmehdimokhberi.blogfa.com

بنام خدایی که هست

زمان های قدیم ،البته نه خیلی قدیم،دکه های یخ فروشی بود،سرکوچه ماهم دکه یخ فروشی بود،تابستانها یخ میفروخت وزمستان ها ،لبووباقلی،چون اون روزهاهمه خانواده ها یخچال نداشتند،ازاینروبرای آب وشربت وآبدوغ ،یخ ضرورت داشت،ودوریال که میدادیم چقریخ میگرفتیم،البته مادربزرگ من هرگزیخ نمیخرید،وآب خنک راازکوزه می نوشید،ازهمه ماهم خدابیامرزسالمتربود،روحش شاد،باری اینک که یخچالهای یخ سازوآبسردکن وگرمکن آمده است این دکه های یخ فروشی جمع آوری شده اندوازنسل آنهاکسی باقی نمانده ، هیچوقت فکرنمیکردم بزرگ که شدم یخ فروش سرکوچه امان دیگرنباشد،این رسم روزگاراست ای یار**روزی هم من نخواهم بود وحسرت نبودنم رابادل یدک خواهی کشید**من یخ فروش نبودم ،چون اونهاهمیشه خنک وسردبودن ،چون بایخ تماس داشتند،**ولی اگرنبودم ،برمزارم یخ بگذاریدکه لااقل ازگرمای آن دنیاکمی کاسته شود** محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/6 ساعت 22 /30

تابستانه تیر98:بدون شرح مورخه 1398/4/6

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

آسمان آبی ، فکرمهتابی ،دل درپی لابی ، معشوق درحال زیرآبی ، میوه فصل گلابی ، جیب عاشق خالی ، شغلش بیکاری ، خانه ازاثاث خالی ، شعارمیده عالی ، معشوق شده حالی ، به یارقبلی زده ضدحالی ، خیانت شدجاری ، باهم گرفتن فالی، روی نقش های قالی ، کارشان تمام نشداینجاباری ، معشوق شد دودلداری ، گرفتاردروغ ورازداری ، مدتی بعدرازشدجاری ، کارمعشوق شدبیگاری ، بی یارقبلی بدشداوضاع مالی ، معشوق افتاددنبال کاری ، یارفعلی بدداشت وضع مالی ، چون نداشت تعهدکاری ، انتخاب معشوق نبودعالی ، خبرهاهمچنان شدجاری ، اینک باخبرگشتیم اززندگی ثانی ، معشوق میگفت بدباشدوضع مالی ، این شعارهای عاشق هست بسیارعالی ، ازدواج مابرترازهرکاری ، ماهم خسته ازنقالی ، دعامیسازیم برای این دوعشق فعالی ، برچشم بدلعنت گرنبیندازدواج این دویارجانی . محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/6 ساعت 16:10

کپی ازبلاگ فا مخبری:mohamadmehdimokhberi.blogfa.com

بنام خدایی که هست

بچه که بودم دلم میخواست دفترچه خاطرات داشنه باشم،بزرگترکه شدم هم قصه مینوشتم وهم نمایشنامه وتازه خبرنگارافتخاری دختران وپسران هم دردبیرستان بودم،ولی دریغ ازنوشتن خاطراتم دردفترخاطرات،اماسالهای زیادیست وبلاگ مینویسم ودلنوشته هایم راکتاب هم کرده ام،ولی جای دفترخاطراتم همچنان درزندگی ام،خالی است،اینک ازشب تولدم هشتم تیرماه وروزتولدم نهم تیرماه،نگارش دردفترچه خاطراتم راشروع میکنم،حال که به سرازیری عمررسیده ام وهمه چیزراتجربه نموده ام ،این دفترچه خاطرات راازهشتم ونهم تیرماه تاروزی که زنده هستم ،مینویسم وبه یادگاربه سه پسرم ایمان واحسان وعلیرضا ،میسپارم،تادرشب تولدم وروزتولدم ،یک خاطره بیادمن ازآن بخوانند،البته خاطرات هم خوش وهم ناخوش خواهندبود،چون زندگی یکنواخت نبوده وروی یک پایه نمی چرخد*نام دفترچه خاطراتم نیزانتخاب نموده ام ،که دردلنوشته نهم تیربمناسبت روزتولدم هم دربلاگ فا وبلاگ اسکای ،خواهم نوشت** محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/5 ساعت 22:13***

تابستانه تیر98:کجاست گوش شنوا؟ مورخه 1398/4/5

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

رویانگری ورویایی زندگی کردن،بانظریه های متفاوتی روبرومیباشد،عده ای میگویندخوب است ، وانسان دغدغه های فکری وعصبی ندارد،ومیتواندبرمشگلات ومصائب بسادگی فائق آید،عده ای براین نظرند،که آدم رویانگرنمیتوانددرمقابله باسختی هامقاومت نماید،چون آبدیده مشگلات نبوده ونمیباشد،رویانگری منطق زندگی نیست،آنهانمیتوانندبرنامه ریزی برای زندگی خودداشته باشند،عده ای میگویندزندگی باعقل ورویانگری ممکن نیست،زیرابرای ماانسانهاتقدیرهرچه حکم کند،همان خواهدشد،این نظریه های متفاوت میتوانددرحدنظریه بماند،خداوندجهان هستی زندگی انسانهاراپایه گذاری نموده وازبدوخلقت بشربه اوعقل واحساس داده است،وانسان رادرانتخاب راه زندگی خودمختارکرده،ولی برایش راهنمایان وروش های صحیح زندگی راپایه ریزی نموده است،اماآنچه مورددلنوشته ماست گوش فراندادن محتاجان نصیحت وراهنمایی هستند،آنانی که فکرمیکنندهرآنچه تصوردارندصحیح ودیگران ناصحیح میگویند،اگرامروزبه همه بادروغ وریاونیرنگ برخوردمیکند،راه درست نیست،راه درست کج اندیشی وخطاوگناه وپندارهاورفتارهای خیانتکارانه را،نمی پسنددوقبول هم ندارد،امروزخانواده واطرافیان رافریب داد،خداکه گول نمیخورد،خداراسرلوحه امورقرابدهیم تاراه راست رابیابیم وازراه کج برگردیم.محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/5