محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

بنام خدا

نمی نویسم که برگردد،همینکه بخواندوبداند،کافیست..........

روزهاوشب ها،دردریای لحظه ها،درکنارتو،بااینکه شنای زندگی راتجربه ننموده بودم ونابلدراه رایدک می کشیدم،دل به دریازده وعاشق گشتم،توبرایم غریق نجات ،فرشته پرورش روح وجسمم بودی،چه باک وهراسی ازامواج دریای پرتلاتم لحظه ها؟!!امااین رویایی بیش نبود،خواب کوتاه ظهری که زودبپایان رسید،اگرمن درقایقی باتودردریای عشق غوطهوربودم ،به ناگه خودرادرقایق تنهای تنها،ودرلحظه ها،بی کس دیدم،امروزهردومیرویم ،راه مان دوردورازهم،امابیادت میمانم ،چون دراین فرازونشیب بی یادت مصلحت عشق وپایداری ووفانیست،نمیدانم تاکجا وتاکی مسافراین کره هستی میباشم،اماخوب میدانم که چون تونیستی ،هرآنچه خواهدبودبرایم تفاوتی ندارد،بخت ماشوریده گان،بخت نیست،بندنافی است کزپس انگارمانده است.(شنبه 1400/8/22)










نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد