محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

امیدجایگزین ناامیدی شودچه میشود؟!!!!!

وقتی هوای شهرمان آفتابی است،من دنبال باران میگردم،تامرورگرخاطرات روزهای بارانی شوم،ذهنم همیشه وهمه حال باران می طلبد،اینک که این دلنوشته رابرایتان مینویسم،هوای ماآفتابی است،اماهوای یارم بارانیست،اوقدرباران رامیداند؟یانمیداند؟ولی دل من باران درکناریارم میخواهد،میخواهم درکنارباران درکناراوقدم بزنم وباچتری که دردست دارم ،مانع ریزش باران برسروجان اوشوم،وازخیس شدنم لذت ببرم،صدای نم نم باران رادوست دارم اما نه باندازه صدای یارم که همراهم درباران است،زیبایی بارش باران وخیس کردن برگها وشاخه های درختها وزمین رادوست دارم ،اما نه باندازه دیدن یارم که درکنارش به راه رفتن زیرباران ادامه میدهم،اوازهرچه میخواهدبرایم حرف بزند،صدایش گوش تن وگوش دلم رانوازش میدهد،وقتی دستم دردستش براه رفتن ادامه میدهم،فراموش کرده که یک دستم چتربرسراودارم،هیچ هوایی زیباترازهوای بارانی نیست،اماتنفس وهواگیری اورانیزبیشترازهوای بارانی دوست دارم،اوازکارونگرانی های کاریش حرف میزند،امامن حرفهایش باجان دل میشنوم که موزیک ملایم اخساس است،اوگهگاهی بمن نظرمیکند،امامن تمام مسیراورانگاه میکنم،اومواظب است که درزمین خیس لیزنخورد،من حاضرم بخاطراوچندین بارزمین خیس رالمس کنم تااوزمین نخورد،اومردم رامی بیند،من هیچ کس راجزاونمی بینم،باران بباروبگذاردربارشت لذت ببرم البته کناریارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد