محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

کپی ازبلاگ فا مخبری:mohamadmehdimokhberi.blogfa.com

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

درکلبه ای کناریک برکه درجنگل،زندگی رامفهوم ومعنابخشید،اوباصدای آوازبلبلان ، ازخواب بیدارمی شد،وباظرف مخصوص آوردن آب ، بسمت برکه که درکنارش رودروانی ازآب بود،میرفت، لحظه ای باقورباغه های برکه وماهی های داخل آن ،صحبت میکرد،ظرف راازرودآب کرده وباخداحافظی ازقورباغه هاوماهی های برکه ، بسمت کلبه روانه میشد،صبحانه ای درکلبه آماده کرده ومیخوردوبا آن چای مینوشید، تبرخودرابرمیداشت تابسمت جنگل رفته وبرای زمستان واجاق برای پخت وپز،ازشاخه های خشک شده درختان ودرختان خشک شده ، هیزم مهیاسازد،درطول مسیرآوازطوطیان وبلبلان جنگلی ، نوای خوش وشادی بخشی برایش بود،دیدن آهوان وخرگوش ها وموش های صحرایی ،درجنگل سرسبزوزیبایی، تابلوی نقاشی زیبایی برایش متصورمیگردید،درپایان کاربرای صرف غذابه کلبه بازمیگشت، استراحتی بعدازغذا وسپس روی صندلی خود، دربیرون کلبه بانوشیدن قهوه وکشیدن پیپ مخصوصش ، ساعات راتاشب که ماه درآسمان نمایان شودمیگذراند،شب باماه وستاره های درآسمان کفتگومیکرد،وقت خواب ازآنهاخداحافظی وبه داخل کلبه بازمیگشت،این کارهرروزاوبود،ای کاش هرتنهایی میتوانست کلبه ای درجنگل ، کناربرکه داشت ، وهماننداودورازآدمیان دورو،ودروغگو،به زندگی بی دردسروبی جنجال وهیاهوی خودادامه دهد،.ازنفرت وکینه وخیانت های آدمیان دوری می جست.محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/7 ساعت 15*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد