بنام خدا
درکمال خضوع وخشوع متعارف عرفی ،ازاینکه گلچینی ازدلنوشته هایم دربلاگ اسکای راتبدیل به کتابی در148 صفحه نموده وبااخذمجوزازطریق انتشارات کوروش آنراتحت نام کتاب دلنوشته های من ،دربازارفرهنگی عرضه نمودمبخودبالیده وازاینکه توانسته ام دین خودرابه راننده های زحمتکش تاکسیرانی پایتخت ادانمایم،وصدای آنان رابه گوش مسئولین حمل ونقل شهری برسانم بسیارراضی هستم،درادامه این روندازکلیه خوانندگان کتاب توقع دارم باانتقادات وپیشنهادات خودمرادرآماده سازی برای چاپ کتاب بعدی یاری رسانند.
بنام خدا
سالهاست که قبل ازتحویل سال ،خانه تکانی میکنیم،باتمام گرانیهاالبسه میخریم،خشکباروآجیل وشیرینی ومیوه های بهاری تهیه میکنیم،پدرخانواده درتکاپوی پول وتراول نوبرای عیدی دادن است،درفضای مجازی باتلفن های همراه برای یکدیگرپست پیشاپیش تبریک سال نومیگذاریم،....... سال نومیشودخانواده هابهم تبریک میگویندوباتلفن های همراه وپیامک های شادعیدرابهم تبریک میگویند،خب سال نوشداماچه اتفاقی درزندگی ماباگذشت ازسال پیش برایمان رقم خورد؟؟!! یکسال بزرگترشدیم ،پخته تروآگاه ترومقاوم ترگشتیم،امانه کینه هارابه دورریختیم ونه به ایتام ومساکین توجه کردیم ونه به سرسفره ناچیرفقراقلمی اضافه نمودیم ونه ازحال بیماران بستری شده دربیمارستان باخبرشدیم،نه به خانه سالمندان سری زدیم ونه به موءسسات خیریه مددی رساندیم ونه کارخیرخداپسندانه جدیدی درکارنامه خوداضافه نمودیم!!! حال خوشحالیم که سال نوشده ومابه سال جدیدواردشده ایم؟؟بیاییددرحالی سال نوراجشن بگیریم که بخودقول دهیم درسال جدیدپیشاپیش (1403)دروغ نگوییم ،خیانت ننماییم وحفی راناحف نکنیم،بهمدیگرومشگلات هم فکرنموده وآنهاراازهم رفع کنیم،به بزرگنرها وبیماران توجه بیشترکنیم ،شادیهایمان راباهم تقسیم نموده وغمخوارهم باشیم،به فکرمستمندان ونیازمندان وایتام باشیم،کینه وعداوتهارابه دوربریزیم،......
قلم رابرداشته تاباکلمات ،جملاتی نونگارش کنم،میدانم جملاتی که بتوانداحساس بیرونی ودرونی مرابتونشان دهدیافت نکرده ونخواهم یافت،امابابضاعت کم برایت مینویسم،برگ سبزی است تحفه درویش:آسمان آبی درشب باماه وستارگانش نقاشی زیباونقش بسته خدابرمحیط زمین است،دراین زمین به این زیبایی خداتورانیزنقاشی نمود،تادرون دفترقلبم جاسازیت کنم،مهربانیت مزیدعلت ودوست داشتنت اثاث عشق گردیده است،گربگویم تندیس عشق بیراه نگفته ام،دروصف خوبیهات همین بس که وقتی هستی ،نیازی نیست به کس وچیزی فکرکنم،اگرانشاءکلاس درس علم بهتراست یاثروت می بود،یقین داشته باش مینوشتم نه علم بهتراست نه ثروت تاوقتی توهستی،بودنت آرزوست ،دوری ازتوسخت وسخت ترشده ،شایدآنانیکه تراهرروزمی بینن،ازحسرت ندین دل مابیخبرن،صدایت آرامش خاصی بمن میدهد،درهیاهوی صداها،تفکیک صدای توبرایم ساده وآسان است،ستاره درخشان آسمان آبی من ،بمان تاآسمان دلم آبی بماند،ودغدغه نبودنت بیش ازاین داغونم نکند.
وقتی هوای شهرمان آفتابی است،من دنبال باران میگردم،تامرورگرخاطرات روزهای بارانی شوم،ذهنم همیشه وهمه حال باران می طلبد،اینک که این دلنوشته رابرایتان مینویسم،هوای ماآفتابی است،اماهوای یارم بارانیست،اوقدرباران رامیداند؟یانمیداند؟ولی دل من باران درکناریارم میخواهد،میخواهم درکنارباران درکناراوقدم بزنم وباچتری که دردست دارم ،مانع ریزش باران برسروجان اوشوم،وازخیس شدنم لذت ببرم،صدای نم نم باران رادوست دارم اما نه باندازه صدای یارم که همراهم درباران است،زیبایی بارش باران وخیس کردن برگها وشاخه های درختها وزمین رادوست دارم ،اما نه باندازه دیدن یارم که درکنارش به راه رفتن زیرباران ادامه میدهم،اوازهرچه میخواهدبرایم حرف بزند،صدایش گوش تن وگوش دلم رانوازش میدهد،وقتی دستم دردستش براه رفتن ادامه میدهم،فراموش کرده که یک دستم چتربرسراودارم،هیچ هوایی زیباترازهوای بارانی نیست،اماتنفس وهواگیری اورانیزبیشترازهوای بارانی دوست دارم،اوازکارونگرانی های کاریش حرف میزند،امامن حرفهایش باجان دل میشنوم که موزیک ملایم اخساس است،اوگهگاهی بمن نظرمیکند،امامن تمام مسیراورانگاه میکنم،اومواظب است که درزمین خیس لیزنخورد،من حاضرم بخاطراوچندین بارزمین خیس رالمس کنم تااوزمین نخورد،اومردم رامی بیند،من هیچ کس راجزاونمی بینم،باران بباروبگذاردربارشت لذت ببرم البته کناریارم.
ای کاش میدانستم درخواب بودن ونوشتن خوب است یانوشتن درخواب؟!!!چه امیدهایی که درسبدزندگی تلف وپوچ شده وهرازگاهی نگاه به سبدتهی ،انسان رامایوس وافسرده میکند،گاهی نداشتن بهترازداشتن وزمانی گذشتن بهترازماندن است،من حال بیماری که ازبیمارستان قلب ترخیص میشودوبه ناگه به بیمارستان اعصاب منتقل وبستری میشودرادرک نمیکنم وازحالش فهمی ندارم،هیچکس حال مریض رابهترازخودش نمیداند،درپاییزغم انگیزامسال ارتباط گسستنی وشکستنی یک عهدوپیمان پوشالی ونافرم وغیرواقعی ،بیماروناامیدم ساخته بود،چشمانم برهمگان بسته شده بود، دیگرنه میل دیدن کسی راداشت ونه مایل به دیدن بود،تامسافری ازگلستان باگلدان گل قاشقی ومزین به کاغذکادویی صورتی به دفترآمد،اورانمی دیدم چون قصددیدن نداشتم،امابوی خوش ونسیم آمدنش مرامسرورنموده بود،حال که آمده حس غریبی دارم،عزم راجزم نموده تاازرفتنش ممانعت ورزم،که حال کمی خوب شده ام خوبترشود،حس غریبی بمن دست داده وظهری رابااومیگذرانم،چشمانم بازشده وقصدبستن آنراندارم،زیبایی کارش درآب کردن نبات داخل چای ودادن استکان چای برای نوشیدن نبود،معصومیت نگاه وبذل محبت درونی او،مراشیفته ومشتاق نموده بود،شایدبین من واوفاصله زمانی ومکانی بسیاراست،اماچه بیشترنزدیکی قلب واحساس که مراسوزانده ومیسوزاند،اورضوانی است که بهشت رابرایم بابهشت به ارمغان آورده است.
بنام خدا
نمی نویسم که برگردد،همینکه بخواندوبداند،کافیست..........
روزهاوشب ها،دردریای لحظه ها،درکنارتو،بااینکه شنای زندگی راتجربه ننموده بودم ونابلدراه رایدک می کشیدم،دل به دریازده وعاشق گشتم،توبرایم غریق نجات ،فرشته پرورش روح وجسمم بودی،چه باک وهراسی ازامواج دریای پرتلاتم لحظه ها؟!!امااین رویایی بیش نبود،خواب کوتاه ظهری که زودبپایان رسید،اگرمن درقایقی باتودردریای عشق غوطهوربودم ،به ناگه خودرادرقایق تنهای تنها،ودرلحظه ها،بی کس دیدم،امروزهردومیرویم ،راه مان دوردورازهم،امابیادت میمانم ،چون دراین فرازونشیب بی یادت مصلحت عشق وپایداری ووفانیست،نمیدانم تاکجا وتاکی مسافراین کره هستی میباشم،اماخوب میدانم که چون تونیستی ،هرآنچه خواهدبودبرایم تفاوتی ندارد،بخت ماشوریده گان،بخت نیست،بندنافی است کزپس انگارمانده است.(شنبه 1400/8/22)
بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست
درآخرین آدینه ماه تیر،این دلنوشته ناننوشته تاکنون خویش راتقدیم میکنم به مرحوم پدرم ،شماهم باذکرفاتحه ای،بیادرفتگان ،ومرحوم پدرم،مرایادکنید،**درپیج دوست بزرگواری دراینستاگرام،که استادخط وانجمن خوشنویسان هستندشعری توجه ام راجلب کرد:مست شد،خواست که ساغرشکند،عهدشکست،فرق بین پیمانه وپیمان ،زکجاداندمست،این شعرمراازحبس دل رهانید،جسم آزادازقیدوبند،وروح راتسلیم ساخت،پروازوتفرج وخوش خبری رامهیاساخت،ازنومیسازم وبه زباله تاریخ انداختم ،مست پیمان شکن زشت خوی ،عقرب صفت کفتارمرام را،ازاین آدینه خواهم ساخت نه یکشنبه شبی،بلکه شبهای بیشتری،خوب شدم تاکه بخواندم شعری،صاحب شعرمراکاری نیست،الفت زلف بهم بافته چشم غزال ،خوشنویس پرتونگاه،بیدارم کرد،ورنه من طالب خواب وپس رفتن بودم،این همه خوبان داشتم زچه دنبال روبه صفتان زشت مژه کاشت بودم،من درره صرف طراوت وفدایی رفاقت،نفس نودارم،اویه بیچاره مرداب نشین ،ازنفس افتاده میل دروغ وخیانت دارد،اورفت زذهن ویادهمگان،تابرایش به گدایی ببرندکهنه اناری وبه سگ اندازن به دهانش،ماباغ گل ان ،وباغ انارم میل است،رحمت رفته هایی صلوات که همش خاطره داریم به ذهن،لعنت مابه انانکه ویرانه ساختن ذهن ما،ماهنوززنده ومایل به حیات ،درحیاط خانه صفایی داریم،که دراین محفل ماهرزه گان،جای جلوسی ندارندهرگز،امروزشروع خوبم راباهمه دلهای صاف وبی آرایش تقسیم میکنم،خوش وسرحال باشید*** محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/28
بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست
وقتی آدمیان سن اشان،بالامیرود،کم کم فراموشی میگیرن،این امرطبیعی است،امااگردختریاپسری درسن بیست ونه سالگی یاسی سالگی ،دچارفراموشی میشود،آنهم ازنوع مضمنش ،این غیرطبیعی است،تحقیقات من روی این فراموشی ها،نشان میدهد،دروغ وحیله سازی وکمبودهاوعقدهای درونی باعث میشود،این آدمهابااین سن فراموسی بگیرن،که چه بوده اند!کجامتولدشده اند!چه هاکرده اندوچندچندهستند،چه کسی بهشان لطف داشته!به چه کسی خیانت کرده اند!چه خدعه هاونیرنگ هارواداشته اند!چه دروغهاگفته ومیگویند!باتغییرظاهرورنگ مووناخن ومژه کاشتن ازچه فرارمیکنند!خودرافراموش کرده اند،راه راست راگم کرده اند،روزی دزدی وخیانت هم برایشان عادی میشود،خداترسی راکنارگذاشته وبه هرریسمانی دست آویزوآویزان خواهندشد،درانتخاب دچاردوگانگی ونقصان روحی میگردند،دنبال فضاهای مجازی وجذب دوستان مجازی میشوندتاعقدهای خودراخالی سازند،تازه جاومکان وحلال وحرام هم برایشان فرق نخواهدداشت،دچاربی هویتی عجیبی میشوندکه عاقبت خرابی است وتخریب شخصیتی است،این فراموشی ازاعمال ننگین خودشان است،هیچگاه نه تشکیل خانواده میدهندونه میلی به سلامت زیستی دارند،خدابه دادشان برسدکه عاقبتی بددرانتظارشان است**محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/27
بنام خداکه شکرگزاریش تسلی دلهاست
درکنارحوض پارک پسربچه،خیره به آن درحال اشگ ریختن میباشد،مردم بی تفاوت به گریه پسرک،ازکناراومیگذرند،من کناری ایستاده وبه آن پسربچه وحرکاتش،نظاره گرهستم،تصمیم میگیرم به اونزدیک شوم،وعلت گریه وخیره شدنش رابه حوض پرآب پارک،جویاشوم،به پسرک نزدیک شدم وگفتم:پسرجان چه شده که گریه میکنی؟پسرک میگوید:سکه پانصدتومانی که مادربزرگم بمن داده دراین حوض افتاده،گفتم :ایرادندارد،خب من سکه رابتومیدهم وتوهم گریه نکن،اومیگوید:من خودم کلاس چهارم هستم وعقلم میرسد،سکه پانصدتومانی دیگری ازپدریامادرم بگیرم،ولی من همان سکه ای که مادربزرگم بهم داده ودراین حوض افتاده رامیخواهم،برایم ارزش معنوی دارد،چون آنراازمکه آورده وبه خانه خداطواف داده،حالامتوجه شدیدبرای چه این سکه اینقدرمهمه؟من سری تکان دادم ویکدفعه تصمیم گرفتم پاچه شلوارم رابالازده وکفش وجورابم رادربیاورم،سپس داخل حوض شدم ،اماچنددقیقه ای نگذشته بودکه مآمورپارک باسوتش مراازحوض فراخواند،بیرون آمدم وماجرارابرایش تعریف کردم،گفت:جوراب وکفش هایت رابپوش تامن مشگل راحل کنم وبرگردم،من کنارپسرک ایستاده بودم،بعدازچنددقیقه،اوآمدوتوجه مارابه حوض منعکس نمود،جالب بود،آب حوض کم کم تخلیه میشد،تازه فهمیدم که حوض محل تخلیه داردوباپمپ آب داخل وخارج میشود،حوض تخلیه شدوپسرک سکه خودرایافت وخوشحال وخندان ،ازماتشکرکردورفت،میدانستم خوشحالی پسرک بعدازگریه چه ارزشی دارد،منهم خوشحال ازپارک بسمت خانه راهی شدم**محمدمهدی مخبری مورخه 1398/4/21 ساعت 6:40 صبح جمعه****