ای کاش میدانستم درخواب بودن ونوشتن خوب است یانوشتن درخواب؟!!!چه امیدهایی که درسبدزندگی تلف وپوچ شده وهرازگاهی نگاه به سبدتهی ،انسان رامایوس وافسرده میکند،گاهی نداشتن بهترازداشتن وزمانی گذشتن بهترازماندن است،من حال بیماری که ازبیمارستان قلب ترخیص میشودوبه ناگه به بیمارستان اعصاب منتقل وبستری میشودرادرک نمیکنم وازحالش فهمی ندارم،هیچکس حال مریض رابهترازخودش نمیداند،درپاییزغم انگیزامسال ارتباط گسستنی وشکستنی یک عهدوپیمان پوشالی ونافرم وغیرواقعی ،بیماروناامیدم ساخته بود،چشمانم برهمگان بسته شده بود، دیگرنه میل دیدن کسی راداشت ونه مایل به دیدن بود،تامسافری ازگلستان باگلدان گل قاشقی ومزین به کاغذکادویی صورتی به دفترآمد،اورانمی دیدم چون قصددیدن نداشتم،امابوی خوش ونسیم آمدنش مرامسرورنموده بود،حال که آمده حس غریبی دارم،عزم راجزم نموده تاازرفتنش ممانعت ورزم،که حال کمی خوب شده ام خوبترشود،حس غریبی بمن دست داده وظهری رابااومیگذرانم،چشمانم بازشده وقصدبستن آنراندارم،زیبایی کارش درآب کردن نبات داخل چای ودادن استکان چای برای نوشیدن نبود،معصومیت نگاه وبذل محبت درونی او،مراشیفته ومشتاق نموده بود،شایدبین من واوفاصله زمانی ومکانی بسیاراست،اماچه بیشترنزدیکی قلب واحساس که مراسوزانده ومیسوزاند،اورضوانی است که بهشت رابرایم بابهشت به ارمغان آورده است.