محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

دلنوشته (مورخه 1396/11/22):نیم نگاه

بنام خدای همه

اینکه بعدازمدتهامینویسم ، خلوتی سروکارام نیست ،گرفتاریهای کاری وشغلی ،همچنان باقیست ، ولی دل نازک مازنه زمان می شناسد، نه گرفتاری ونه مشغله ، هروقت نازک میشودومی گیرد، مجبورم میکندبنویسم ، که تسلی به گیرد تاآرام شود ، وشماهم به دردسرمیاندازم ، تااین دلنوشته هایم رابخوانید ، چون نویسنده نیستم ازهمه شمامعذرت خواهی میکنم ، وخبربدتراینکه به همت وهمیاری بعض  ازدوستان ، دلنوشتهای قبلی من ، بصورت کتابی درآمده وبزودی عرضه خواهدشد ، وازاین بابت نیز ازشماشرمنده وشرمسارم، این مقدمه ای کوتاه بود برای شروع دلنوشته بهمن ماه سال نودوشش شمسی ، امیدوارم بیاری حق بتوانم یادگاری خوب بجا گذارم .

قرنی که درآن زندگی میکنیم ، باهمه پیشرفت های بشری ، درزمینه های اختراع واکتشاف والکترونیک وکهکشان ها وتجهیزات مدرنیته حمل ونقل ونظامی وآموزش درسطوح عالیه ، بنظرافرادی همانندمن عصر یخی است ،شایداختراعات مهمی برای پیشرفت وبهترزیست آدمیان خلق شده ،شایدمکتشفین به اکتشافات مهمی برای بشردستیابی نموده اند، شایددرعلوم کامپیوتری وفضاهای مجازی رسانه ای موفق وموفق ترشده ایم، شایدبرای دسترسی به کرات وکهکشان های آسمانی خط های قرمزخالق راپیموده ایم، شایددرساخت وسایل حمل ونقل مثل ماشینهای مدرن ولوکس ، اتوبوس های عمومی بارفاه واطمینان بیشتر ، قطارها وهواپیماه های باسرعت ومطمئن ، وتجهیزات نظامی وبمب هسته ای دست یافته ایم ، شایدهمگان دریادگیری علمی به مدارج بالا وبالاترازهمه امکانات تحصیلی بهره وری مینماییم ،ولی هنوزمیگویم این فرن عصریخی است ، وقتی تبدیل شده ایم به انسانهای بی تفاوت وماشینی وقتی عاطفه وگذشت درما مرده ،وقتی پیشی ازدیگران دربهره وری اجتماعی ماراازجاده راستی وصداقت دورساخته ،وقتی روابط سیاسی ونظامی کشورهادردستان دیوانگانی بنام انسان درنابودی کشورها ومردم بیگناه قرارگرفته ، وقتی به اسم حقوق بشر، حقوق انسانها زیرپاگذاشته ونادیده گرفته میشود، پس عصرماعصریخی است ، عاطفه ها ، مهربانی ها ، گذشت ها ، مرام ومعرفت ها ،یخ زده اند.

من ایرانی مسلمان هستم، درعصریخی دوران میان سالی خودررا میگذرانم، شایدکمرم بخاطرفوت پدرخمیده ، شایدافسوس خوردرگذشت همسرم هستم ، شایدچشمانم براه دوربرای دوپسرم سوسومیکند،ولی همچنان روزها وشب هارا،درایرانی که به آن متعلق هستم باامیدمیگذرانم، ایرانم هم یخی شده ومجبورم بگویم ، ماچراهمرنگ دنیاشده ایم ، ماکه انسانهای پرتمدن واحساسی وهمیاربوده ایم ، مامسلمانانی باپیامبری اخلاق مداروخوش گفتاروامین صفت هستیم ، چگونه یخ زده ایم ؟؟؟!!!

سالی قبل ازانقلاب گوشت یخی وارد ایران شد،پدرم خدابیامرز گوشت یخی نمیخرید،اومیگفت: خوردن گوشت یخی روسیستم بدنی انسان تآثیرات بدی دارد، اماامروز ای کاش زنده بود ومی دیدچه گفته وچی شده ، روحش شاد، بابای من خوش بحالت نیستی ببینی همسایه هاازحال همسایه باخبرنیستند،یتیمان وفقرای واقعی نیازمندترشدن ولی دریغ ازمحبت های مردمی!!که کمرنگ وکمرنگ ترشده، دروغ ازراستگوئی بیشترشده ، سرقت فقط ازاموال نیست، نوامبس دزدی میشود،ترحم وکرامت ومعرفت به عداوت وخساست وبی مرامی تبدیل شده ، لوطی گری وخوش مرامی فقط توقصه ها درکتابخانه هاخاک میخورد،ازمهمانی های خانواده گی خبری نیست ، تجملات جای ساده گی وفخرفروشی جای تواضع وفروتنی راگرفته، بابایی دیگه کوچکترهابه بزرگترهااحترام نمیذارن ،حرف بزرگترهاراگوش نمیدهن، حرمت هامیشکند، عزت ها مورد تمسخرقرارگرفته، دلها بسیارمیشکندوصدای شکستن دلها وجدانهارابیدارنمیکند،حق به حق دارنمیرسد،ناعدالتی خانواده ها وجامعه رادربرگرفته، باباجون خیلی درعصریخی بدی هستیم .

با، بابام وشما فعلآ خداحافظی میکنم ، دردلنوشته بعدی اگرعمری بود ادامه قصریخی روادامه میدم.