به نام خدا
یادداشت سوم را با این جمله شروع می کنم ، زمین پر ارزش ، من زمینی هستم ، اجدادم آدم پیامبر خدا هم زمینی بود ، در زمین خواهم ماند و در زمین خواهم مرد ، آسمان شهر پر از دود و غبار و آلودگیست ،فضا هم برای سکنا مهیا نیست ، اما من فضا هم نمی خواهم ، می خواهم زمینی باقی بمانم ، و در کنار زمینی ها بمیرم ، نه به یادشان آنهم در فضا ، پرواز ملکوتی پرواز عارفانه است ، که امثال امام راحل بهجت ها و رجبعلی های خیاط بدان نائل می شوند ، من تاکسیران هستم و تاکسی ام را دوست دارم ، اگر در شهر درشگه بود درشگه چی می ماندم ، تاکسیرانی شغل پر مشقت و پر مسئولیتی است ، هرچند مالک مرکب خود هستی ولی هیچکس تورا بخاطر بهره وری از تاکسی مالکیتی خودت نمی ستاید ، مسافرین تاکسی از من راضی نیستند با آنکه آنها ولی نعمت شهر هستند واگر نباشند تاکسیران هم نیست ، چه بسا مرا دوست هم ندارند و از روی اجبار تاکسی سواری را می پسندند ، و اما تاکسیران ولی نعمت خود هم نیست چه رسد مسافران شهر ، دبیران ادبیات زنگ انشاء نیز از طرح موضوع تاکسیرانی حذر می کنند . دانش آموزان هم حتی برای تاکسیران انشاء نمی نویسند ، جملگی تاکسیران را دوست ندارند حتی ناظرین ،مگر نه آنکه تنها ناظر ما خداست ..
دست مریضا چه می خواستم بگویم و چه شد ، می خواستم از مشکلات بنویسم ، از درد تاکسیران بنویسم ، از بی توجهی به اوضاع و احوال تاکسیران بنویسم ، اما نه من از مشکلات نمی نویسم ، من از آدمها گله نمی کنم ، من از فضایی شدن حرف نمی زنم ، من می نویسم تا اشتباه ننویسم ، تکرار می کنم تا فراموش نکنم ، می گویم تا تپق نزنم ، می خوانم تا سکته نکنم ، باز هم می گویم من فضا نمی خواهم ، امروز تاکسیران بودن و مدیر عامل و رئیس هیأت مدیره تاکسیرانی ایمان تاکسی بودن سخت و دشوار است چه رسد حقوقدان هم باشی ، هر چه بگویی بر تو می تازند ، هر چه بخواهی بر تو خرده می گیرند ، و هر چه امر به معروف و نهی از منکر کنی کمرنگ تر و کمرنگ ترت می کنند ، ای کاش نائی برای فهمیدن و حسی برای درک کردن در من وجود نداشت ، ای کاش امین مال مردم نبودم ، ای کاش مالک تاکسی هم نبودم ، ای کاش متعهد به شغل نبودم ، و ای کاش زمینی هم نبودم ، اگر فضائی بودم از جایگاه ویژه ای برخوردار بودم ، می گویند تاکسیران های زمینی باید با لبخند از مسافران کرایه بگیرند ، هرجا مراسم بود حاضر شوند ، هر آرمی روی درهای آنها و هر تبلیغی بر سر آنها نصب شود پذیرا باشند ، مالکیت هم معنا ندارد چه رسد حرف ........................................................................
بنام خدا
درشگه چی سابق مرکب اش راازحیوان چهارپابه آهن جامد تبدیل کرد/درسطح شهرهمچنان برای سوارکردن مسافردرحال گشت زنی میباشد/برای معاش خانواده خودتلاش میکندودرسرماوگرمابدون وقفه مسافران راجابجامیکند/نه سیاسی است ونه باسیاست کاری دارد/وقت خواندن روزنامه هاراهم ندارد/تنهایارساعات تنهاییش رادیوواخبارترافیکی است/اگرماشینش یاری کندوخراب نشود/پلیس جریمه اش نکند/ تصادف نکندوکسی رازیرنگیرد/بیمارنشودوبستری نگردد/بیمه ماشینش نیازبه تمدید نداشته باشد/کارنامه اش نقص نداشته باشد/تازه این راننده تاکسی مشگلی نداردوخرجش بادخلش برابری دارد.
حال من راننده تاکسی ورییس هیاءت مدیره ومدیرعامل شرکت تعاونی ایمان تاکسی پایتخت بجای کارمینویسم/نه برای ترحم ودل رحمی شما/بلکه برای یادگاری ویادبودپس ازنبودن/
بنام خدا
شغلهایی که نیستندومعلوم نیست کجاوچرارفتند
شب سردزمستان ازداخل اطاق به حیاط خانه می نگریستم/همه جاسفیدوپرازبرف بود/طبیعت خدادرزمستان هم زیباست وانسان رابه تحیروتفکروامیدارد/خواهرم ناگهان جمله ای چندریشتری به زبان جاری نمود{..... راستی پرنده های کوچک بااینهمه برف وسرماوبی غذایی کجان؟نمیرن؟
وشروع کرد به گریه ..... }باگریه خواهرم منهم مکدرشدم ولی نه غافل ازحکمت خداومنهم گریستم/امروزبازدر۵۰سالگی گریستم نه بخاطرپرنده های گرسنه زمستان /بلکه بخاطرآدمهایی که نیستندومعلوم نیست کجاوچرارفتند/خانواده آنهاچه میکنندوشادگریستنشان راکسی نمی بیند؟
میدانید ازچه کسانی حرف میزنم؟آری از چینی بندزنها/فرفره وجغ جغه فروشها/یخ فروشها/کشک سابیها/شیشه فروشهای دوره گرد/کت وشلواریهای دست دوم فروش/چاقووقیچی تیزکنهای دوره گرد/آب حوضی ها/دلاکهای حمام عمومی/بستنی فروشهای دوره گرد/روضه خوانهای ماهیانه ما/
شیرفروشهای دوره گرد/بابانفتی های دوره گرد/پهلوان های زنجیرپاره کن دوره گرد/مارگیرهای دوره گرد/حصیرفروش های دوره گرد/گاریچی های باروکالا/درشکه چی های شهری/.................
وحالارییس هیاءت مدیره ومدیر عامل شرکت تعاونی ایمان تاکسی پایتخت(محمدمهدی مخبری).
۸
به نام خدا
من خود را سرباز ولایت و مدیر شرکت حمل و نقل خصوصی و فعال اقتصادی و غیرسیاسی می دانم . مسئولین و مدیران خدمتگزار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را دوست داشته و به آنان احترام می گذارم و ایران اسلامی را دوست داشته و آرزومندم پرچم ایران اسلامی همچنان افراشته و استوار برقرار باشد .
از امروز با این کلمات آغازین یادداشتهای خود را قلم می زنم و آن را بعنوان خاطراتی معنوی به نام تنها دخترم یادگاری گذاشته و اجازه چاپ آن را در حیات و غیر حیاتم به وی تفویض می نمایم .
بنام خدا من محمدمهدی مخبری هستم وازامروز به جمع شماوبلاگ نویسان ملحق شدم.خوشحال خواهم شداگرنظرات خودتان را راجع به یادداشت های حمل و نقل و حقوقی من ارایه نمایید