محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

دلنوشته بهاری اردیبهشت:گله ای ازروزگارخندیدنی ازآدما

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

گله دیگه ازروزگاربس است،چاره جزسکوت نیست،هرکس فهمیدودانست به سخره ام گرفت،درددل کم که نشد،دردتمسخرمردم بدترم کرد،یاد،رنج وعذاب نرفته،عذاب ومجازات ساده گیم بانگاه مردم جایش راگرفت،چاره سازدردم که نشدند،چاه ساز،ماشدند،من جهنمی راگزیدم،بهشت راارزونی شماخوباساختم،دیگه لااقل به من جهنمی نخندیدآدما،قلب شکسته وخردشده که خندیدن نداره،اگه خندیدن بمن خوبه،خوب منم بشماخوبای بهشتی بخندم؟!چراآدم دل شکسته جهنمی شمارومیخندونه؟!قبل ترهاکه دل نشکسته بودوخردنشده بودم راستش منم به آدمامیخندیدم،اماکسی نبودکه بگه نخندکه بهت میخندن یه روزهمین آدما،کاش مث قدیماکه چینی بندزنا،قوری وبشقابای چینی روبندمیزدن ،اوستابندزن دل شکسته نیزاینجابود،کاش دیوچراغ جادوی علآءدین اینجاحاضربودودل مارووصله پینه میکردوتحویلمون میداد،یاباباژبتوی کارتون پینوکیوقاب چوبی برای دل شکسته مانجاری میکرد،کاش مادربزرگم عزیزجونم زنده بوباقربون صدقه هاش دل شکستم وآروم میکرد،گاهی بخودمیگم:بخندی میخندن بهت،دل بشکنی میشکننددلت،دروغ بگی دروغ میگن بهت،بزنی براکسی میزنن برات،چه رسمی روزگاربدکنی بدمیبینی،اماخوبی کنی خوبی نمیبینی،خیلی وقتی شایدنخندی به کسی ولی بخندن بهت،دلینشکنی ولی بشکنن دلت،دروغ نگی به کسی ولی دروغ بگن بهت،براکسی نزنی ولی برات بزنن،میگی نمیشه؟!من نویسنده این دلنوشته میگم میشه،یک مریض بستری درتیمارستان رافرض کنید،درحیاط تیمارستان است،کسی بهش نمیخندد،دلش رانمیشکنند،دروغ بهش نمیگن،براش نمیزنن،پس دیوانه ای که درتیمارستان است نه به کسی میخنددونه دلی نیشکندونه دروغ میگه ونه براکسی میزنه،تازه گله هم نمیکنه ازروزگار،حالاباورکردین همه چی همین جوریاست تواین روزگار.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد