محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

عیدانه دهم:معجزه

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست

انگشتری که پدرش ازاجدادش به ارث برده بود وبه اوداده بود رادرهتل محل اسکانش درشیرازگم کرده است  وحیران وماتم زده ازاینکه یادگارآب واجدادیش راازدست داده بودبه مسئول هتل مراجعه وازآن استمدادیافتن انگشتررانمود،ومدیرهتل قول گشتن ویافتن آنراداد،وازوی درخواست نمودتاپیداشدن انگشتردرلابی هتل استراحت نماید،امااوتشکرنمودوگفت:من چندساعتی درشاهچراغ خواهم بود،سپس باتاکسی هتل بسمت شاهچراغ حرکت نمود،درآنجاازبرادرامام هشتم درالتماس یافتن انگشترونذرونیازبودکه جلوی پایش پسربچه ه ای که ازگرسنگی ضعف جسمانی داشت بزمین افتاد،سریع پسربجه ده ساله رااززمین برداشته ودربغل بسمت بیرون حرم شتابان دویده تاباماشین اورابه اورژانس بیمارستانی به رساندتاتحت درمان قراربگیرد،ظرف زمانی کوتاه به اورژانس بیمارستان رسیده وبچه تحت مداواقرارگرفت،ساعتهاهمچنان میگذشت واوازیادانگشترش خارج شده وفقط به درمان پسربچه فکرمیکرد،دراین فکربودکه دکترازاوسئوال کرد این پسربچه شماست؟واوگفت:خیردرحرم جلوی پایم افتادومنهم اورابه اینجارساندم،راستی حالش خوبه؟دکترگفت:بموقع به بیمارستان رسوندینش،اگرکمی دیرترشده بود ازدست میرفت،حالابعدازآزمایشات معلوم شده که ازضعف ویتامین وسوء تغذیه بوده والان خداروشکرحالش خوبه،ولی تا تموم شدن سرم هایش بایدتحت نظرباشد،نیمساعت دیگه میتوانیدمرخصش کنید،بعدازترخیص پسربچه باخودش بسمت حرم حرکت نمودن،درراه ازپسربچه جویای این شدکه پدرومادرت کجاهستن؟پسربچه درجوابش گفت:من پدرومادرم رادرجنگ ازدست داده ام،وهمراه عموی پدرم ازخرمشهربه شیرازاومدم،الان سه روزه که عموم نیست ومن تشنه وگرسنه درخانه تنهاافتاده بودم،درخواب بودم که صدایی ازنوری بمن گفت بروشاهچراغ وازایشون بخواه عموت پیدابشه،ناگهان اونیز بیادانگشترگم شده اش افتاد،وازراننده تاکسی خواست تااول به هتل رفته وبعدبه حرم بروند،به هتل که رسیدن مسئول هتل ازپیداشدن انگشترخبرداده وآنراتحویل اوداد،سوارتاکسی شده تابه حرم بروند،به حرم که رسیدن قبل ازورود به حیاط حرم پسربچه عموی خودرادیده وصدایش میکند،عموازاوبخاطرزحماتش بابت کارهایش برای پسربچه،گفت:من سه روزبوده که درحرم افتاده وخوابم برده بود،وقتی بیدارشدم قصدداشتم برای تشکرازبرادرهشتم امام رضا ع،ازحیاط بسمت حرم بروم که برادرزاده ام رودیدم،میدانم بیدارشدنم معجزه ونجات برادرزاده ام توسط شماهم معجزه بالاتر،اوحرف عموی بچه راقطع کرد وگفت:پیداشدن انگشترمنهم یک معجزه دیگه،هرسه بسمت حرم برای زیارت روانه شدن،معجزه بعدی اینه که شمااین عیدانه رامیخوانید.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد