محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

قصه پنجم عموقصه گو:شب چهارشنبه سوری

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست


یکی بودیکی نبودغیرازخدای مهربون هیچکس نبود،روز28 اسفندسال نودوهفت مصادف شده باشب چهارشنبه سوری،این شب دررسم ایران پریدن ازروی آتش وگفتن زردی توازمن وسرخی من ازتووقاشق زنی بوده است،امروزه زرنیخ وگوگردکبریت به موادمحترقه وانفجارتبدیل شده وکلا این رسم رابه انقراض نزدیک میکنن،ولی قصه چهارشنبه سوری درقدیم قصه ماست که درتهران پنجاه سال پیش اتفاق افتاده،یه روزقبل ازچهارشنبه سوری عده ای به بیابانهای اطراف تهران رفته وبوته های بیابانی که تیغ هم به روش خاص میچیدن،ودرشهربفروش میرساندن،عده ای فش فشه درست میکردن،بچه ها دسته ماشین صورت زنی رانخ بسته ودرآن گوگردسرکبریتها راخالی میکردندتادرچهارشنبه سوری آنهارابه تیرهای سیمانی برق میزدن وازصدای انفجارخفیف آن لذت ببرن ،بچه های شرورترزرنیخ رازیرپاشنه کفش روی زمین میریختن وباحرکت مالشی پاشنه کفش انفجارصورت میگرفت،شب چهارشنبه سوری بوته هارادرکوچه هاگوله گوله قرارمیدادن،بانفت یاالکل آتش میزدن وازروی بوته های مشتعل شده می پریدن،وفش فشه هاراباکبریت روشن ومی چرخاندن،بعدبعضی ازپسرهاچادربسرمیکردن وبایک قاشق وکاسه درب خانه همسایه هارامیزدن،همسایه هانخودوکشمش میوه تخمه یاپول توکاسه هامی انداختن،این رسم چهارشنبه سوری درمحله های تهرون بود،بعدهم جوانترهاکوچه هاراتمیزکرده ومی شستن،حال چهارشنبه سوری درتهران روزتخریب وانفجارواذیت وآزاروخسارت زدن به مردم شده وباعث میگردن این رسم ازذهن هاپاک شود،ازجراحت ومصدومیت ونقص عضو جوانان که نگم،خوب بود رسم راامانت وسلامت به نسل های بعدی انتقال دهیم نه آنرامنقرض کرده تحویلشان دهیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد