محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

محمدمهدی مخبری

دلنوشته وخاطرات وقصه های اجتماعی

قصه سوم عموقصه گو:راه راست

بنام خدایی که شکرگزاریش تسلی دلهاست


یکی بودیکی نبودغیرازخدای مهربون هیچکس نبود،تویه روستایی دوردوراآسیابانی مهربون وقانع باتنهاپسرش زندگی میکرد،این آسیابون گندم های مردم روستارابه آردبرای درست کردن نان وانواع شیرینی وحلواتبدیل میکردوتحویل کشاورزان می داد،سالهادرکنارپسرش که این روزهاچهاره ساله شده به این شغل مشغول وبااندک دستمزدروستائیان زندگی خودوپسرش رامیگذراندوقانع وشکرگزارخدابود.ئررفع مشگلات وهمکاری وهمیاری هم روستایی هایش نیززبونزدخاص وعام شده بود،اسمش کلتقی وپسرش سهراب بود،اوهمسرودختربچه اش رادراثربیماری وبا ازدست داده بودوهرشب جمعه به قبرستان روستامی رفت وسرخاکشان فاتحه میفرستاد،کدخدای روستا روزی به کلتقی پیشنهاددادتابازنی که درروستاهمسرش رادریورش گرگها ازدست داده بودازدواج نماید،تاازتنهایی درآمده وسهراب هم که ازمهرمادربی نصیب است،سعادت سایه مادری برسرش رابهره مندشود،باقبول کلتقی واجرای رسوم روستا ومراسم متداول ازدواج،همسربه خانه کلتقی آمد،روزهای خوب وخوش خانواده سه نفره کلتقی درکنارهم آغازشده وروزها وشب هامی گذشت،این خانواده درکنارهم ایام خوبی راتجربه میکردن،شب اول ماه رمضان که روستائیان سحربرای روزه گرفتن وخوردن سحری بیداربودن،برادرخانم کلتقی برای مهمونی به خانه کلتقی آمدوسرسفره سحرنشست وبه گفتگوپرداختن،اوازکلتقی برای کاردرآسیاب درخواست داشت که کلتقی باروی بازازاین امراستقبال نمود،برادرزن کلتقی ازفردادرکنارسهراب باکلتقی همکاری مینمود،روزهای همکاری همچنان میگذشت،تابعدازسالهااولین معترض به عملکردکلتقی بافریادمراجعه وعلت کم شدن آرددرکیسه های خودراجویاشد،کلتقی بانرمی ومهربانی خاص خودسعی درعلت یابی این ماجرابود،که کشاورزبعدی برای اعتراض همین مورد آمد،کلتقی باخونسردی ونگرانی ازاین اتفاقات دربررسی موضوع بود،شک مردم به سهراب بودکه پیش نمازروستادرموضوع ورودکرد وگفت:هیچکس حق نداردتاروشن شدن مسائل به سهراب وکلتقی وبرادرخانمش شک وتوهین نماید،سهراب که درحال اضطراروگریه خودراتبرئه مینمودباحرفهای پیش نمازآرام شده وسکوت نمود،پیش نمازروستاباکدخداوبزرگان روستاوکلتقی وبرادرخانمش جلسه برگزارنمودن،ساعتهابعدازجلسه معلوم شدکه برادرخانم کلتقی درسرقت آردهاتنهایی عمل کرده وکاراوبوده است،وباعث شده کارحلال کلتقی وزحماتش به هدررفته ودرحال نابودی بوده است،این قصه چه پیامی داشت؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد